جدول جو
جدول جو

معنی قرقر کردن

قرقر کردن
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، قر زدن
تصویری از قرقر کردن
تصویر قرقر کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قرقر کردن

قرار کردن

قرار کردن
جای گرفتن نشستن، آرام گرفتن، تمام کردن ختم نمودن، مقرر کردن معین کردن، قصد کردن آهنگ کردن، عهد کردن
فرهنگ لغت هوشیار

قرفر کردن

قرفر کردن
بمزاح، لباس بیرون خانه پوشیده، مهیای رفتن به بیرون شدن
قرفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

قرار کردن

قرار کردن
آرام کردن. آرام گرفتن:
کرده اهل مشرق و مغرب به انصافت قرار
گشته چشم ملت و دولت به اقبالت قریر.
امیر معزی (از آنندراج).
، ماندن. ساکن شدن:
دارالقرار خانه جاوید آدمی است
این جای رفتن است نشاید قرار کرد.
سعدی.
، بمجاز، جای گرفتن. نشستن:
در خاکساری آنکه چو صائب تمام شد
بر صدر اگر قرار کند آستانه است.
صائب (از آنندراج).
، تمام کردن. ختم نمودن، مقرر کردن. معین کردن، قصد کردن. (ناظم الاطباء) ، عهد کردن. (آنندراج) :
قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم.
حافظ
لغت نامه دهخدا

قرق کردن

قرق کردن
پهرختن ویژه کردن ممنوع کردن اشخاص بیگانه از ورود در محلی
قرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار

قرق کردن

قرق کردن
ممانعت کردن. قدغن کردن. بازداشتن از آمدن و دخول و خروج. (ناظم الاطباء).
- قرق کردن جایی را، قدغن کردن آنجا را. منع کردن مردم را از رفت وآمد در آنجا.
رجوع به قُرُق شود
لغت نامه دهخدا