معنی فرامش
- فرامش
- فراموش، آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
واژههای مرتبط با فرامش
فرامش
- فرامش
- از یاد رفتن از خاطر محو شدن، از یاد رفته از خاطر محو شده: مبادت فراموش گفتار من
فرامش
- فرامش
- فراموش، از یاد رفته، از خاطر محو شده، فرامشت، فراموش
فرامش
- فرامش
- مخفف فراموش که از یاد رفتن و از خاطر محو شدن باشد. (برهان). فراموش. فرامشت:
گرچه در داوری زبونکش نیست
از حسابش کسی فرامش نیست.
نظامی.
ترکیب ها:
- فرامش شدن. فرامشکار. فرامشکاری. فرامش کردن. فرامشی. رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامشت و فراموش شود
آرامش
- آرامش
- طمانینه، تسکین
آرامش
- آرامش
- آرامیدن، فراغت راحت آسایش، طماء نینه سکینه، صلح آشتی، ایمنی امنیت، خواب اندک و سبک، سکون یاآرامش با جفت. آرامش مباشرت باوی هماغوش گردیدن با او. یاآرامش جان. یاآرامش جهان
خرامش
- خرامش
- خوشی
فراموش
- فراموش
- آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فراموش شدن: از یاد رفتن
فراموش کردن: از یاد بردن
آرامش
- آرامش
- آسایش، آسودگی، فراغ، سکون، سکوت، کنایه از امنیت، مقابلِ جنگ، کنایه از صلح
فرائش
- فرائش
- جمع فریش، مادیان تازه زاد
