دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن. دادن غله. غله کردن، کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن. رجوع به غَلَّه شود: فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله. عسجدی. - غله بازدادن، سود دادن. بهره مندکردن: صحبت چو غله نمیدهد باز جان در غله دان خلوت انداز. نظامی
در مغلطه انداختن. (آنندراج). به غلط افکندن. به اشتباه انداختن. فریفتن. گمراه کردن: چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی. حافظ
جایزه دادن. عطا دادن: داود سواران را صلت داد و گفت تاپیل سوی نشابور برند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579). یا صلت ده به آشکار مرا یا به پنهان قصیده بازفرست. خاقانی. و نذر کن که صدقه و صلت به درویشان و مستحقان دهی. (سندبادنامه ص 109). رجوع به صله شود