جدول جو
جدول جو

معنی غلت دادن

غلت دادن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن
تصویری از غلت دادن
تصویر غلت دادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غلت دادن

غلت دادن

غلت دادن
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر
غلت دادن
فرهنگ لغت هوشیار

غلت دادن

غلت دادن
غلتانیدن. غلطانیدن. غلط دادن.
- غلت دادن آواز، تحریر. ترجیع صوت. بگردانیدن آواز. نغمه زدن در آواز. ترنم کردن
لغت نامه دهخدا

غلط دادن

غلط دادن
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر. باشتباه انداختن در غلط افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

غله دادن

غله دادن
چاش دادن، سلاک پرداختن، بهره دادن دادن گندم و جو و ارزن و مانند آن، کرایه خانه و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن، غله باز دادن
فرهنگ لغت هوشیار

غله دادن

غله دادن
دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن. دادن غله. غله کردن، کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن. رجوع به غَلَّه شود:
فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل
ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله.
عسجدی.
- غله بازدادن، سود دادن. بهره مندکردن:
صحبت چو غله نمیدهد باز
جان در غله دان خلوت انداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

غلط دادن

غلط دادن
در مغلطه انداختن. (آنندراج). به غلط افکندن. به اشتباه انداختن. فریفتن. گمراه کردن:
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی.
حافظ
لغت نامه دهخدا

غلط دادن

غلط دادن
غلطانیدن. غلتانیدن. گردانیدن بر روی خود. گردانیدن به پهلو.
- غلط دادن آواز، تحریر صوت. ترجیع. در گلو گردانیدن آواز
لغت نامه دهخدا

صلت دادن

صلت دادن
جایزه دادن. عطا دادن: داود سواران را صلت داد و گفت تاپیل سوی نشابور برند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579).
یا صلت ده به آشکار مرا
یا به پنهان قصیده بازفرست.
خاقانی.
و نذر کن که صدقه و صلت به درویشان و مستحقان دهی. (سندبادنامه ص 109). رجوع به صله شود
لغت نامه دهخدا