جدول جو
جدول جو

معنی غاز کردن

غاز کردن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
تصویری از غاز کردن
تصویر غاز کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غاز کردن

غاز کردن

غاز کردن
پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن، غاژ کردن، غاژدن
غاز کردن
فرهنگ فارسی معین

غاز کردن

غاز کردن
غاژ کردن. پشم یا پنبه کردن جامه، تا بار دیگر ریسند. پنبه دانه از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن از برای رشتن. (برهان). دانه از پنبه جدا کردن و پشم مهیای ریسیدن ساختن. رجوع به غاز شود. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : مزع القطن، غاز کرد پنبه را. (منتهی الارب). تمزیع، پنبه غاز کردن. مشعه، پاره ای از پنبۀ مشیعه و غاز کرده. (منتهی الارب). مشع، پنبه غاز کردن
لغت نامه دهخدا

باز کردن

باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار

ساز کردن

ساز کردن
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
فرهنگ لغت هوشیار

باز کردن

باز کردن
مقابلِ بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
باز کردن
فرهنگ فارسی عمید