چشم گاو. گاوچشم. رجوع به عین شود، ظاهراً نام نوعی پارچه بوده است با سوراخهای فراخ: چشمهای مدفون و عین البقر بر روی آرایش بگشودند. (نظام قاری). جامه بران چو وصله ز عین البقر برند آیا بود که گوشۀ چشمی به ما کنند. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری. ، اسم نوعی از انگور، و به لغت مغربی اسم نوعی از آلو است. و اقحوان را نیز نامند. (مخزن الادویه) (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به عیون البقر شود
چشمه ای است در نزدیکی عکا، و مسلمانان و نصاری و یهودیان آن را زیارت کنند. و گویند آن گاوی که حضرت آدم بااو زراعت میکرد، از اینجا ظاهر شده است. و بر این چشمه مشهدی است منسوب به حضرت علی علیه السلام. (از معجم البلدان). و رجوع به سفرنامۀ ناصرخسرو ص 18 شود
چشمان گاو. رجوع به عیون و عین شود، نوعی از انگور گرد سیاه رنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انگوری است سیاه رنگ و غلطان که به شام باشد. (از اقرب الموارد). ابوحنیفۀ دینوری گویدعیون البقر انگوری است سیاه غژب و درشت و غلطان، و آن نه سیاهی سیاه است و شیرینی آن کم است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آلوی سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اجاص و آلویی است سیاه رنگ. (از اقرب الموارد). مردم مغرب اندلس، این نام را به اجاص دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به عین البقر شود
ناب کتران روغنی بد بوی و سیاه که بر شتر گر مالند، چشمه گوگرد روغن سیاه بدبویی است که برشتران گر مالند قطران: هیکلی که صخر الجن از طلعتش برمیدی و عین القطراز تغلش بگندیدی
نام روغنی سیاه و بدبو که بر شتران خارش دار مالند. و بعضی گویند چشمۀگوگرد است. و بمعنی مس گداخته نیز. و گویند که چشمۀ مس گداخته است که حق تعالی برای سلیمان علیه السلام روان کرده بود. و نوشته اند که عین القطر روغنی است سیاه که بوی گنده دارد و بر شتران گَرگین مالند. و نیز نوشته اند که عین بمعنی چشمه و قطر مخفف قطران که بمعنی روغن درخت چیر است. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : و اَسَلْنا له عین القطر (قرآن 12/34) ، و جاری کردیم برای او چشمۀ مس گداخته. اما روی گداخته را به تازی، که روان بود عین القطر خوانند و ایزد سبحانه و تعالی این چشمۀ روی کسی را نداده مگر سلیمان را. (ترجمه طبری بلعمی). بدهیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی و عین القطر از بوی بغلش بگندیدی. (گلستان سعدی)