جدول جو
جدول جو

معنی سر باز زدن

سر باز زدن
سر وا زدن، سر تافتن، سر برتافتن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، ابا کردن
تصویری از سر باز زدن
تصویر سر باز زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سر باز زدن

سر باززدن

سر باززدن
کنایه از اعراض کردن. (آنندراج). ابا کردن. امتناع کردن. نافرمانی کردن. جموح. جماح. (دهار) (ترجمان القرآن) : پس اگر روزی چند صبر باید کرد... عاقل از آن چگونه سر باززند. (کلیله و دمنه). شنیدم که سر از فرمان ملک باززد. (سعدی). سر از موافقت باززدم. (سعدی)
لغت نامه دهخدا

سرباز زدن

سرباز زدن
امتناع ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن
متضاد: اطاعت کردن، منقاد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

سر باز کردن

سر باز کردن
خلق کردن. ایجاد کردن:
حصار جهان را که سر باز کرد
ز بیت المقدس سرآغاز کرد.
نظامی.
، افتتاح کردن. آغاز کردن. شروع کردن:
شغال و گرگ و زاغ این ساز کردند
که از شخص شتر سر باز کردند.
نظامی.
، منفجر شدن جراحت و ریش
لغت نامه دهخدا

سر گاو زدن

سر گاو زدن
کنایه از فایدۀ عظیم برداشتن و دولت مفت بدست آوردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سر بر زدن

سر بر زدن
روییدن گیاه و پدید آمدن آن، ظاهر شدن آشکار شدن، طلوع کردن (آفتاب)
فرهنگ لغت هوشیار