جدول جو
جدول جو

معنی سایه گستردن

سایه گستردن
سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، سایه افکندن
تصویری از سایه گستردن
تصویر سایه گستردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سایه گستردن

سایه گستردن

سایه گستردن
سایه خود را منبسط کردن، دیگران را تحت حمایت خود گرفتن، پوشانیدن پنهان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

سایه گستردن

سایه گستردن
سایه دادن. سایه انداختن:
پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایه گستردیش زآفتاب.
فردوسی.
، نیم روز. زوال آفتاب از نصف النهار:
ز شبگیر تا سایه گسترد هور
همی این بر آن آن برین کرد زور.
فردوسی.
، کنایه از التفات نمودن. (برهان) (آنندراج). توجه کردن. مراقبت:
چون تو درخت دلستان تازه بهار گلفشان
حیف بود که سایه ای بر سر ما نگستری.
سعدی (طیبات).
رجوع به سایه شود، عدل گستردن. عدل کردن:
چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی.
سعدی (بوستان).
، پوشانیدن و پنهان ساختن، ندیدن، بستن، بد گفتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سایه گستردن

سایه گستردن
سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن، پوشاندن، پنهان کردن، تحت حمایت قراردادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

سایه گستر

سایه گستر
آنکه یا آنچه سایه خود را منبسط کند سایه دار، آنکه دیگران را تحت حمایت خود گیرد
فرهنگ لغت هوشیار

سایه گستر

سایه گستر
درختی که سایۀ بسیار داشته باشد، برای مِثال درختی سایه گستر رسته بینی / رسی در سایه اش راحت نشینی (ایرج میرزا - ۱۵۶)، کنایه از شخص مهربان و نوازش کننده که دیگران را در سایۀ حمایت خود درآورد، سایه گسترنده، سایه افکن
سایه گستر
فرهنگ فارسی عمید