جدول جو
جدول جو

معنی رصد راندن

رصد راندن
ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
تصویری از رصد راندن
تصویر رصد راندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رصد راندن

رصد راندن

رصد راندن
رصدبانی کردن. رصد گرفتن. (از یادداشت مؤلف) :
شناسایی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته برخواند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

رطل راندن

رطل راندن
کنایه از شراب نوشیدن. می خوردن:
چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت.
خاقانی.
رطل برتر بران که خواهد راند
روز یک اسبه در قفای صبوح.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

رخش راندن

رخش راندن
اسب راندن. اسب به حرکت آوردن. راندن اسب. حرکت کردن. روان شدن:
برون ران از این شهر و ده رخش همت
که اینجاش آب و چرایی نیابی.
خاقانی.
به چالشگری سوی او راند رخش
برابر سیه خنده زد چون درخش.
نظامی.
چنان راند آن خسرو تاجبخش
که چون ما در این بوم راندیم رخش.
نظامی.
جریده بر جریده نقش می خواند
بیابان در بیابان رخش می راند.
نظامی.
زمانه جمع کند شش جهت به یک جانب
اگر تو رخش حکومت به یک جهت رانی.
عرفی شیرازی
لغت نامه دهخدا

رزم راندن

رزم راندن
جنگ کردن. جنگیدن. رزمیدن. نبرد کردن:
چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چند
به بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا

رگ راندن

رگ راندن
ریشه دوانیدن. (آنندراج) :
چنان پنجه و ریشه های متین
که رگ رانده در مغز گاو زمین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا