جدول جو
جدول جو

معنی دست پیچ

دست پیچ
آنچه با دست پیچیده و بسته شده باشد، کنایه از دستاویز، بهانه
تصویری از دست پیچ
تصویر دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دست پیچ

دست پیش

دست پیش
سبقت گیری. نخست آغازی. پیشی گیری: دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است.
- دست پیش را گرفتن، یادست پیش (با فک اضافه) گرفتن، در تداول، پیشدستی کردن. سبقت گرفتن: دست پیش را گرفته ای که عقب نمانی
لغت نامه دهخدا

دست پیش

دست پیش
کنایه از گدا و سائل. (آنندراج) ، دادخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دست پیچی

دست پیچی
مشت زدن. (ناظم الاطباء). پنجه کردن با کسی تازور و قوت او معلوم شود. (از آنندراج) :
کنم دست پیچی به سنجابیان
زنم سکه بر سیم سقلابیان.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

دست پخت

دست پخت
آنچه که با دست پزند: (شیرینی دست پخت پری بسیار لذیذ بود)
دست پخت
فرهنگ لغت هوشیار

دست پاچه

دست پاچه
پریشان حواس شدن حواس پرت گردیدن جمعیت خاطر را از دست دادن
دست پاچه
فرهنگ لغت هوشیار