هرزه، بیهوده، عبث گل همیشه بهار، گل شب بو، خِیری، برای مِثال چنان ننگش آمد ز کار هجیر / که شد لاله برگش به کردار خیر (فردوسی۴ - ۴۳۲) خیرخیر: بیهوده، حیران، سرگردان، بی سبب، برای مِثال نخستین از اغریرت اندازه گیر / که بر دست او کشته شد خیرخیر (فردوسی - ۲/۳۳۵) تیره و تار، برای مِثال از آوای گردان و باران تیر / همی چشم خورشید شد خیرخیر (فردوسی - ۳/۱۴۹)
خیری، گل همیشه بهار که خیری نیزگویند، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله برگش بکردار خیر، فردوسی، ، مردم بی حیا، مردم بی شرم، رند، دلیر، (ناظم الاطباء)، خیره: ای بخوبی بر بتان کابل و کشمیر میر ماندم از بس کاوری در وعده ها تأخیر خیر، قطران، ، سرگشته، حیران، (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)، هرزه، عبث، (ناظم الاطباء)، بیهوده، (یادداشت مؤلف)، - از خیر، بخیره، بیهوده، بیهده، خیرخیر: گر تو لشکرشکنی داری و لشکرگیری پادشا از چه دهد گنج بلشکر از خیر، سوزنی، - برخیر،بخیر، بیهوده، بیهده: صدر مظالم بتو ندادی برخیر گرتو نبودی بصدر ملک سزاوار، فرخی، پس چرا باشم غافل بنشینم برخیر ساقیا باده فراز آر و همه شغل ببر، فرخی، بمرند این همه از گرسنه برخیر همی بیم آن است که دیوانه شوم ای وربی، منوچهری، هر سخن را بجایگاه نهد نکندژاژخائی برخیر، سوزنی، گردن چو خیار بشکنی خرد میری چو خراز گزاف برخیر، سوزنی، - خیرخیر، بیهده، عبث: شماساس گفت ای خزروان شیر نکردی چنین رزم را خیرخیر، فردوسی، یکی چاره ساز ای خردمند پیر نباید چنین ماند بر خیرخیر، فردوسی، زلشکر بر شاه شد خیرخیر کمان را به زه کرد و یک چوبه تیر، فردوسی، سواران ایران گوان دلیر ز درگه برون آمده خیرخیر، فردوسی، مرد دانا گرد ناممکن نگردد خیرخیر، معزی، ، بی تقریب، بی سبب، تیرگی، غباری که در چشم بهم رسد، (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
شهرکی است به ناحیت پارس آبادان و با کشت وبرز بسیار از پسا. (حدود العالم). نام ناحیۀ شمالی اصطهبانات است که میانه شمال و مغرب اصطهبانات در او افتاده است. (از فارسنامۀ ناصری). نام یکی از دهستانهای بخش اصطهبانات شهرستان فساست. بحدود و مشخصات زیر شمال: دریاچۀ بختگان، جنوب: دهستان حومه اصطهبانات، خاور: دهستان رستاق نی ریز، باختر: دهستان رونیز و جنگل. آب مشروب و زراعی آن از چشمه و قنات است. و از شانزده آبادی و مزرعه تشکیل یافته است جمعیت آن در حدود 3500 نفر و قراء مهم آن عبارت است از ماه فرخان، سهل آباد، استجرد، میان ده، محمدآباد. این دهستان را ماه فرخان نیز گویند. ایل شاهسون در این دهستان تخته قاپوشده اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) شهرکی است خرد (به حدود ماوراءالنهر) باباره و از گرگانج است. (حدود العالم) شهرکی است (بدکان) آبادان و بانعمت. (حدود العالم)