جدول جو
جدول جو

معنی خواهرخوانده

خواهرخوانده
دختر یا زنی که کسی او را به خواهری بپذیرد و خواهر خود بنامد
تصویری از خواهرخوانده
تصویر خواهرخوانده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خواهرخوانده

خواهرخوانده

خواهرخوانده
دختر یا زنی که شخص او را به خواهری پذیرفته باشد
خواهرخوانده
فرهنگ فارسی معین

خواهرخوانده

خواهرخوانده
کسی که شخص آنرا به خواهری قبول کرده باشد. (ناظم الاطباء) : زن کفشگر...خواهرخوانده را بینی بریده یافت. (کلیله و دمنه) ، هم طبق. طرف سحق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خواهر خوانده

خواهر خوانده
دختر یا زنی که شخص او را بخواهری پذیرفته باشد
خواهر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار

خواهرخواندگی

خواهرخواندگی
حالت و عمل خواهر خواندن. عهد خواهری، طَبَق. عمل مساحقه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا