جدول جو
جدول جو

معنی خاک پاش

خاک پاش
آنکه یا آنچه گرد و خاک به هوا می پراکند، کنایه از مردم آزار
تصویری از خاک پاش
تصویر خاک پاش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خاک پاش

خاک پاک

خاک پاک
مزاح گونه است برای بیان زادگاه شخصی: چون فلان از خاک پاک تهران است
لغت نامه دهخدا

خاکپاش

خاکپاش
کسی که خاک پاشد، کسی که خاک برافشاند، ج، خاکپاشان
لغت نامه دهخدا

خاک دان

خاک دان
محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله، کنایه از دنیا، جهان عالم
خاک دان
فرهنگ فارسی معین

خاک زاد

خاک زاد
زاده شده از خاک، برای مِثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
خاک زاد
فرهنگ فارسی عمید

خاک مال

خاک مال
مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن، کنایه از خوار و ذلیل کردن
خاک مال
فرهنگ فارسی عمید

خاش ماش

خاش ماش
خِرت و پِرت، قماش خانه و سقط متاع، (قاموس)
لغت نامه دهخدا

خاک چاه

خاک چاه
خاکی که از چاه بدست می آید. خاکی که در اثر گودبرداری چاه بدست می آید. ثَلَّه. جِبا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

خاک پهن

خاک پهن
پِهِن اسب یاخر را چون سَرَند کنند و آشغالش را بگیرند آنچه ماند خاک پهن است که برای کود و رشوۀ گل بکار می رود
لغت نامه دهخدا

خاک پریش

خاک پریش
که خاک را پریشد:
باد بر سدۀ تو هم نرسد
باد فکرت نه باد خاک پریش.
انوری
لغت نامه دهخدا