معنی خاک پاش خاک پاش آنکه یا آنچه گرد و خاک به هوا می پراکند، کنایه از مردم آزار تصویر خاک پاش فرهنگ فارسی عمید
خاک زاد خاک زاد زاده شده از خاک، برای مِثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار فرهنگ فارسی عمید
خاک مال خاک مال مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن، کنایه از خوار و ذلیل کردن فرهنگ فارسی عمید
خاک چاه خاک چاه خاکی که از چاه بدست می آید. خاکی که در اثر گودبرداری چاه بدست می آید. ثَلَّه. جِبا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) لغت نامه دهخدا
خاک پهن خاک پهن پِهِن اسب یاخر را چون سَرَند کنند و آشغالش را بگیرند آنچه ماند خاک پهن است که برای کود و رشوۀ گل بکار می رود لغت نامه دهخدا
خاک پریش خاک پریش که خاک را پریشد: باد بر سدۀ تو هم نرسد باد فکرت نه باد خاک پریش. انوری لغت نامه دهخدا