جدول جو
جدول جو

معنی جان گزا

جان گزا
آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند، گزندرساننده به جان، برای مثال بیا ساقی آن شربت جان فزای / به من ده که دارم غمی جان گزای (نظامی۵ - ۷۸۵)، آسیب رساننده
تصویری از جان گزا
تصویر جان گزا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جان گزا

جان فزا

جان فزا
آنچه باعث نشاط شود، آنچه به انسان روح و روان و نشاط بدهد
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، جان اَفزا، چِشمِۀ خِضر، شَربَتِ خِضر، عِینُ الحَیات، ماالحَیاة، آبِ خِضر، چِشمِۀ حَیات، شَربَتِ حَیَوان، چِشمِۀ حِیوان، آبِ حَیات، چِشمِۀ اِلیاس، چِشمِۀ نوش، آبِ بَقا، نوشاب، آبِ حِیوان، چِشمِۀ زِندِگیبرای مِثال جهان دار یزدان گوای من است / که دیدار تو جان فزای من است (فردوسی۲ - ۲/۷۵۸)
جان فزا
فرهنگ فارسی عمید

جان فزا

جان فزا
افزاینده جان، آن چه که موجب نشاط روان شود، آب حیات، آب زندگانی
جان فزا
فرهنگ فارسی معین

جان باز

جان باز
کسی که جان خود را فدا کندکسی که جان خویش را در معرض خطر اندازد
جان باز
فرهنگ لغت هوشیار