کنایه از متوقف کردن کنایه از سرپیچی کردن بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی کردن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن قدم زدن، گام برداشتن، رفتن
لگیدن چارپا از پا از پی لنگیدن، تپق اسب و غیره، قدم زدن گام نهادن رفتن: بسوی صید گاه یار پی زن حبای دیده را بر جوش می زن. (زلالی خونساری)، پی بریدن (ستوران را) اسب: ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو رو برو شده با خصم اسب پی زده ای
لنگیدن ستور از پی. از پی لنگیدن. عقر. (منتهی الارب). لنگیدن ستور از مفصل میان سم و ساق. لنگیدن ستور از شتالنگ. لنگیدن ستور از درد پی: این یابو پی میزند، یعنی از رسغ می لنگد. از ناحیت شتالنگ می لنگد، تُپُق زدن اسب و غیره، پی بریدن. (آنندراج). سب ّ. سبیبی. (منتهی الارب) : تأمل کن از بهر رفتار مرد که چنداستخوان پی زد و وصل کرد. سعدی. ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو روبرو شده با خصم اسپ پی زده ایم. مسیح کاشی (از آنندراج). ، عصب بستن. (آنندراج) : میان غصه و ما الفت است پنداری کمان قامت خود را بغصه پی زده ام. مسیح کاشی (از آنندراج). ، از نشان و علامات چیزی پی به آن بردن. (فرهنگ نظام) ، قدم زدن. (آنندراج) : بسوی صیدگاه یار پی زن حباب دیده را بر جوش می زن. زلالی خونساری (از فرهنگ نظام)
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن