جدول جو
جدول جو
Ads

معنی پا

تصویری از پا
تصویر پا
پا
عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه می رود، قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان، برای مثال ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو - ۳۱۹)
کنایه از قسمت زیرین و پایین چیزی مثلاً پای خم، پای دار، پای درخت، پای دیوار، پای کوه، پای منبر
پایه، کنایه از کنار، برای مثال مده جام می و پای گل از دست / ولی غافل مباش از دهر بدمست (حافظ - ۱۰۴۶)

پاییدن، پسوند متصل به واژه به معنای پاینده مثلاً دیرپا
پا افشردن: پا فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
پا به دامن کشیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن، گوشه گیری کردن، صبر کردن، قناعت کردن
پا پس کشیدن: کنایه از اقدام به کاری خودداری کردن و خود را کنار کشیدن
پا خوردن: ساییده شدن، لگدمال شدن، کنایه از فریب خوردن و دچار حساب سازی شدن
پا دادن: کنایه از فرصت مناسب دست دادن، موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهره گیری کند، کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن
پا زدن: کوبیدن پا بر زمین، بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی، در ورزش در شنا و دوچرخه سواری، پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن، در ورزش در میان گود زورخانه، پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران، کنایه از در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن، در صورت حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن، حساب سازی و سوءاستفاده کردن
پا شدن: از جا برخاستن و برپا ایستادن، برخاستن
پا فشردن: پای فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
پای فشردن: پا فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
پا کردن: پوشیدن شلوار، پوشیدن کفش یا جوراب
پا کشیدن: پا بر زمین کشیدن و آهسته آهسته رفتن
پا کشیدن از جایی: ترک جایی کردن، از جایی دوری گزیدن و دیگر به آنجا نرفتن
پا گرفتن: استوار شدن، پابرجا شدن، برقرار شدن، ثبات و دوام پیدا کردن، نیرو گرفتن
پا کوبیدن: پا کوفتن، پا به زمین زدن، کنایه از رقص کردن، رقصیدن
پا کوفتن: پا به زمین زدن، کنایه از رقص کردن، رقصیدن
از پا درآمدن: خسته شدن و از رفتن بازماندن، شکست خوردن
از پا درآوردن: خسته کردن و از رفتن بازداشتن، شکست دادن و کشتن
برپا: سرپا، ایستاده
برپای: برپا، سرپا، ایستاده
ورپا: برپا، سرپا، ایستاده
برپا خاستن: برخاستن، بلند شدن، روی پا ایستادن
برپا داشتن: به پا داشتن، دایر کردن
برپا کردن: به پا داشتن، دایر کردن
زیر پا کشیدن: کنایه از کسی دربارۀ اسرار یا مطالبی که باید پنهان بماند پرسش کردن و اطلاعاتی به دست آوردن، با حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن، به اقرار آوردن
فرهنگ فارسی عمید