جدول جو
جدول جو

معنی به هم رسانیدن

به هم رسانیدن
چیزی را به چیز دیگر یا کسی را به کس دیگر رساندن، به دست آوردن، گرد کردن، فراهم آوردن
تصویری از به هم رسانیدن
تصویر به هم رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با به هم رسانیدن

به هم رسیدن

به هم رسیدن
رسیدن به یکدیگر، به هم پیوستن دو چیز یا دو کس، به وجود آمدن، پیدا شدن
به هم رسیدن
فرهنگ فارسی عمید

بهم رسانیدن

بهم رسانیدن
بدست آوردن و حاصل نمودن. (آنندراج). بدست آوردن و میسر کردن. (ناظم الاطباء). بدست آوردن چیزی. دارا شدن آن. (فرهنگ فارسی معین) ، پیر. سالخورده: پیر بی دندان، پیر هاف هافو.
- بی دندان شدن، افتادن دندانها. (ناظم الاطباء). رجوع به دندان شود
لغت نامه دهخدا