مردم خردمند، صاحبان خِرَد، مردمان عاقِل، خردمندان، اَلِبّاء، ذَوِی الاَلباب، ذَوِی العُقول، اُولُوالاَلباب، اَهلِ عُقول برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵)
اهل سر. اهل باطن. کسی که بر رازها واقف است. کسی که از اسرار آگاهست: رباب و چنگ ببانگ بلند میگویند که گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید. حافظ. بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد. حافظ. خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز عیش خوش در بوتۀ هجران کنند. حافظ. رجوع به راز و اسرار شود
کافران مطیع پادشاه اسلام، و گاهی عبارت از رعیت باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کافری که در پناه اسلام باشد. ذمی. زنهاری. پناه آور. رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 35 و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 4 ص 101 و 121 و برای احکام فقهی آن رجوع به کتاب شرایع الاسلام شود