کلمۀ تنبیه در مقام آگاه ساختن و خبردار کردن، برای مثال هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان / بیدار شو که خواب عدم در پی است هی (حافظ - ۸۵۸) در مقام تحسین، در مقام تهدید و تخویف، نهیب هی زدن: نهیب زدن هی کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی) راندن حیوانات
ضمیر مفرد مغایب مؤنث به معنی او، آن زن. هی که گاه به تشدید نیز گفته شود کنایه است از واحد مؤنث غایب و گاهی یاء آن نیز حذف گردد و گویند: حتاه فعلت، أی حتی هی فعلت. (از اقرب الموارد)
کلمه ای است که بجهت آگاهانیدن و خبردار گردانیدن در مقام تهدید و تخویف و زجر و استهزا گویند و گاهی در مقام تحسین هم گفته اند. (برهان). کلمه تنبیه است که برای آگاه کردن گویند و گاهی در مقام تحسین آید. و به معنی افسوس و زجر نیز آمده. (غیاث اللغات). هی کلمه ای است که بدان تهدید کنند و از کار بازدارند و از برای تنبیه بود اعنی آگاهانیدن. (صحاح الفرس) : هینی بگاه جنگ به تک خاسته ز کوه هین بزرگ بازنگردد به هین و هی. منوچهری. گفت هی کیستی که دلشادی برنشسته به مرکب بادی. سنایی. بانگ زد بر ساقی مجلس که هی می بیار و می بیار و باز می. مولوی. آن یکی میگفت اشتر را که هی از کجا می آیی ای اقبال پی. مولوی. ای چشم و چراغ دیدۀ حی خون ریختنم چه میکنی هی. سعدی. هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان بیدار شو که خواب عدم در پی است هی. حافظ. - هی زدن به رکاب (بر مرکب) ، زجر کردن آن که بدود با گفتن کلمه هی: من به رکاب می همی بادۀ ناب میزنم چونکه شوم سوار می هی به رکاب میزنم. ؟ (از آنندراج). - هی کردن: مرا رساند به کوی تو همچو باد صبا به شوق خویش در این راه بسکه هی کردم. علی خراسانی (از آنندراج)
به زبان دری و هندی به معنی هست. (انجمن آرا) (برهان) (غیاث اللغات) : هیم به پلۀ نیکی ز یک سپندان کم به پلۀ بدی اندر هزار سندانم. سوزنی. گفت یارب گر تو را خاصان هی اند که مبارک دعوت و فرخ پی اند. مولوی. ساقی اگرت هوای ما هی جز باده میار پیش ما شی. حافظ. ، مخفف هستی: بگفتم که تو بازگو مر مرا اگر مهتری یا که هی کهتری. نجیبی