جدول جو
جدول جو

معنی گمیز کردن

گمیز کردن
شاشیدن، شاش زدن، گمیزیدن، شاریدن، شاشدن، ادرار کردن، گمیختن، میختن، میزیدن، چامیدن
تصویری از گمیز کردن
تصویر گمیز کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گمیز کردن

گمیز کردن

گمیز کردن
شاشیدن گمیزیدن گمیختن: با چنین دل چه جای بارانست کابر بر تو گمیز هم نکند. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار

گمیز کردن

گمیز کردن
گمیزیدن. گمیختن. شاشیدن:
با چنین دل چه جای باران است
کابر بر تو گمیز هم نکند.
سنایی غزنوی (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین)
لغت نامه دهخدا

تمیز کردن

تمیز کردن
پاک و پاکیزه کردن. (از ناظم الاطباء). در تداول عامه خوب جارو کردن. خوب شستن. پاک کردن. پاکیزه کردن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، فرق کردن و تشخیص دادن. (ناظم الاطباء). تمیز دادن. از هم باز شناختن. باز دانستن. شناختن از یکدیگر. جدا کردن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : و دیگر درجه آن است که تمیز تواند کرد. (از بیهقی چ ادیب ص 95). رجوع به تمیز و دیگر ترکیبها آن شود
لغت نامه دهخدا