معنی عمل آوردن - فرهنگ فارسی عمید
معنی عمل آوردن
- عمل آوردن
- انجام دادن، اجرا کردن
ایجاد کردن، تولید کردن
پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن
مهیا کردن، آماده کردن
تصویر عمل آوردن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با عمل آوردن
بعمل آوردن
- بعمل آوردن
- برای استعمال حاضر کردن. به استعمال گذاشتن.
لغت نامه دهخدا
جمع آوردن
- جمع آوردن
- جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جَمع کردن
فرهنگ فارسی عمید
عذر آوردن
- عذر آوردن
- پوزیدن بهانه تراشیدن بهانستن بهانه آوردن تعلل کردن معذرت خواستن، بهانه آوردن تعلل کردن معذرت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار