معنی عارض شدن - فرهنگ فارسی عمید
معنی عارض شدن
- عارض شدن
- روی دادن، رخ دادن
به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخواهی کردن
تصویر عارض شدن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با عارض شدن
عارض شدن
- عارض شدن
- شکایت کردن. متظلم شدن. دادخواهی کردن. قصه به قاضی برداشتن. رفع دعوی کردن به حاکم، روی دادن. رخ دادن. پدید شدن
لغت نامه دهخدا
عرض شدن
- عرض شدن
- معروض شدن. (از آنندراج) :
گر ز صد آرزوی وصل یکی بشماری
تا قیامت نشود عرض تمنای دلم.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا