معنی سیاه مست - فرهنگ فارسی عمید
معنی سیاه مست
- سیاه مست
- کسی که بر اثر نوشیدن نوشابۀ الکی از حالت طبیعی خارج شده باشد، بد مست، بسیار مست
تصویر سیاه مست
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سیاه مست
سیاه مست
- سیاه مست
- بدمست. (آنندراج). مردم مست افتاده بیهوش. (ناظم الاطباء). مست طافح. مست مست. مست خراب
لغت نامه دهخدا
سیاه دست
- سیاه دست
- بخیل، ممسک، خسیس، فرومایه
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامِیمون، نامُبارَک، بَدیُمن، بَدشُگون، نَحس، نافَرُّخ، شِمال، شَنار، سَبز پا، مَشوم، مَیشوم، بَداُغُر، مَرَخشِه، سَبز قَدَم، مَشئوم، تَخَجُّم، مَنحوس، خُشک پِی، پاسَبز، بَدقَدَم
فرهنگ فارسی عمید
سیاه دست
- سیاه دست
- بخیل. (غیاث اللغات). کنایه از مردم بخیل و رذل و ممسک. (برهان) ، کنایه از نحس و شوم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیه مست
- سیه مست
- بدمست. بسیار مست. (غیاث اللغات) (آنندراج). سیاه مست. طافح. رجوع به سیاه مست شود
لغت نامه دهخدا