جدول جو
جدول جو

معنی سناجق

سناجق
سنجق ها، علم ها، پرچم ها، بیرق ها، لواها، جمع واژۀ سنجق
تصویری از سناجق
تصویر سناجق
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سناجق

سناجق

سناجق
جَمعِ واژۀ عربی کلمه ترکی سنجاق و سنجق به معنی علم و نشان و رایت و سوزن مانندی که بر یک سر آن گره دگمه مانندی باشد. (از ناظم الاطباء) :
باز ندارد عنان و باز نماند
تا نزند در یمن سناجق اقبال.
منوچهری.
که وقت طلوع برجها و شرف بطلایع اعلام و سناجق چون آسمان بکواکب آراسته گشته بود. (جهانگشای جوینی).
رجوع به سنجق، سنجاق و سنجوق شود
لغت نامه دهخدا

سنجاق

سنجاق
سوزنی بی سوفار با سری مدور و آن از غیر آهن سازند که قابل ارتجاع است
فرهنگ لغت هوشیار

سنجاق

سنجاق
وسیلۀ کوچک فلزی مانند سوزن که می توان با آن اشیای نازک را به هم وصل کرد
سنجاق سر: گیره ای که زنان به مو های خود می زنند
سنجاق
فرهنگ فارسی عمید

سنجاق

سنجاق
سیخکی فلزی مانند سوزن که در ته آن دگمه کوچکی تعبیه شده برای وصل دو شیئی مثل پارچه به هم، سنجق
سنجاق
فرهنگ فارسی معین

سنجاق

سنجاق
سوزنی بی سوفار با سری مدور و آن از غیر آهن کنند که قابل ارتجاع است.
- سنجاق ته دار، فلزی سیخکی مانند سوزن که در ته آن دگمۀ کوچکی تعبیه شده است. (از فرهنگ فارسی معین).
- سنجاق سر، سنجاق فلزی و گاه با روکش استخوانی که زنان برای نگهداری مو یا زینت زلف بدان نصب کنند. خار. خارسر. گیرۀ سر. سرخاره.
- سنجاق قفلی، نوعی سنجاق که دنبالۀ سیخک نوک آن تیز است و پس از یک دور خمیدگی دایره وار بموازات سیخک و به درازای او قرار داده شود و به کلاهکی که در وسط چاکی دارد متصل گردد تانوک تیز سیخک از شکاف بگذرد و به کلاهک گیر کند و مانع خلیدن به اطراف یا باز شدن دهانۀ سنجاق گردد
سنجق. سنجوق. علم. درفش. رایت. (فرهنگ فارسی معین). ج، سناجق، یکی از تقسیمات ایالت در دولت عثمانی. ولایت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

سنجاق

سنجاق
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 495 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و توتون می باشد. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

مناجق

مناجق
جَمعِ واژۀ منجنیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا