جدول جو
جدول جو

معنی رخنه افکندن

رخنه افکندن
در چیزی ایجاد رخنه و شکاف کردن، کنایه از اختلاف و نفاق و جدایی میان دیگران انداختن
تصویری از رخنه افکندن
تصویر رخنه افکندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رخنه افکندن

رخنه افکندن

رخنه افکندن
شکاف انداختن. به ترک خوردن داشتن. شکافتن. خلل و خرابی رساندن:
نالۀ جانکاه عاشق رخنه در کوه افکند
بشکن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست.
فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی).
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند.
صائب.
ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند در ایمان
ز دل روی زمین شد پاک از زلف سمن سایش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خرقه افکندن

خرقه افکندن
بی خود گشتن خرقه را از دوش انداختن و بخشیدن آن، جامه بخشیدن، از هستی دست کشیدن مرجد گردیدن از خودی بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

فتنه افکندن

فتنه افکندن
آشوب انداختن آشوب بر پا کردن بر پا کردن آشوب خلاف انگیختن
فتنه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

خرقه افکندن

خرقه افکندن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه انداختن
خرقه افکندن
فرهنگ فارسی عمید

فتنه افکندن

فتنه افکندن
آشوب برپا کردن و خلاف انگیختن در چیزی یا میان کسان:
گفت اینک اندر آن کارم شها
کافکنم در دین عیسی فتنه ها.
مولوی.
در میانْشان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.
مولوی.
رجوع به فتنه شود
لغت نامه دهخدا

رعشه افکندن

رعشه افکندن
رعشه انداختن. لرزه انداختن. (یادداشت مؤلف) :
سایه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند
رعشه چون آب روانش در رگ جان افکند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

رخنه افتادن

رخنه افتادن
سوراخ گشتن. سوراخ شدن. درزپیدا شدن. شکاف خوردن. شکاف برداشتن: در گیلان و بعضی مواضع دیگر آن را (آن درخت را) آزادوار گویند و چوب آن محکم باشد و دیر پوسد و رخنه در آن نیفتد. (فلاحت نامه)، شکست افتادن. تباهی نمودن. فساد افتادن: بهیچ حال توفیر فرانستانم که لشکر کم کنی که در ملک رخنه افتد و فساد در عاقبت آن بزرگ است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342)
لغت نامه دهخدا