جدول جو
جدول جو

معنی دمسق

دمسق
ابریشم سفید، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، حریر، بریشم، معرّب واژۀ پارسی دمسه، کج، سیلک، بهرامه، قزّ، پناغ، کناغ
تصویری از دمسق
تصویر دمسق
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دمسق

دمسق

دمسق
معرب از دمسۀ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به دمسه شود
لغت نامه دهخدا

دیسق

دیسق
پارسی تازی گشته لاروس دیسه سپید درخشان، سینی سیمی، روشنایی، بیابان فراخ، سپید موی، آوند، پیمانه، راه دراز، تالاب پر
فرهنگ لغت هوشیار

دمسه

دمسه
ابریشم سفید، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، حَریر، بَریشَم، دِمسِق، کَج، سیلک، بَهرامِه، قَزّ، پَناغ، کَناغ
دمسه
فرهنگ فارسی عمید

سمسق

سمسق
گل یاسمین و مرزنگوش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرزنگوش و یاسمین. (از مهذب الاسماء). مرزنگوش و آن گیاهی باشد دوابی که به عربی آذان الفارخوانند. سمسق عربی است و به معنی یاسمین است. (برهان) (آنندراج). مرزنجوش. (تحفۀ حکیم مؤمن). و بصورتهای سِمسِق، سُمسُق و سُمسَق نیز آمده است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا