شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جذوه، آییژ، ابیز، ضرمه، ایژک، آلاوه، لخشه، لخچه، اخگر، سینجر، خدره، جرقّه، جمر، جمره، بلک، ژابیژ کنایه از زرنگ، چابک کنایه از موذی، کودک شریر
در پزشکی تبخال، برای مِثال دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری (خاقانی - ۴۲۲)، در پزشکی جوش های زرد رنگ که در پوست صورت بروز می کند، آتشی که پارسیان در آتشکده می ا فروختند