جدول جو
جدول جو

معنی افتدن

افتدن
افتادن، فتیدن، افتیدن، اوفتادن، فتدن، فتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
تصویری از افتدن
تصویر افتدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با افتدن

افتدن

افتدن
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
فرهنگ لغت هوشیار

افتدن

افتدن
مخفف افتادن باشد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). افتادن. ساقط شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به افتادن شود، از غورۀ خرما سیکی ساختن. (المصادر زوزنی). از غورۀ خرما سیکی ساختن بی آتش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). نبیذ ساختن از خرمای نارسیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

استدن

استدن
گرفتن چیزی ستدن ستادن اخذ کردن، تسخیر کردن تصرف کردن
استدن
فرهنگ لغت هوشیار

افتان

افتان
در حال افتادن، یا افتان و خیزان راه رفتن، آهسته و بحالت افتادن و برخاستن راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

افتیدن

افتیدن
افتادن، فُتادَن، اُفتَدَن، فُتیدَن، فُتِدَن، اوفتادَن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
افتیدن
فرهنگ فارسی عمید

افتادن

افتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن
کنایه از بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
کنایه از سقط شدن جنین
تابیدن
کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی
کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت
مصادف شدن
رد شدن، مردود شدن
با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن
کنایه از از دست دادن مقاومت
فهمیده شدن
حمله کردن
انجام کاری به صورت عادت
شدن
عارض شدن
واقع شدن
افتادن
فرهنگ فارسی عمید

افتان

افتان
در حال افتادن
افتان و خیزان راه رفتن: آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن
افتان
فرهنگ فارسی معین