جدول جو
جدول جو

معنی طرح کردن

طرح کردن
نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن
تصویری از طرح کردن
تصویر طرح کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با طرح کردن

طرح کردن

طرح کردن
افکندن دور انداختن، چیزی را به زور و تکلف دادن، چیزی را به زور پرداختن، شالده چیزی را ریختن از روی کسی یا چیزی گرده برداشتن، نقاشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

طرح کردن

طرح کردن
دور انداختن، چیزی را به قهر نزد کسی انداختن، پی افکندن، نقشه کاری را کشیدن
طرح کردن
فرهنگ فارسی معین

طرح کردن

طرح کردن
فکندن. افکندن. دور انداختن: و او مأمون را فرا آن آورد که رایات سیاه و لباس سیاه طرح کرد و رایات و لباس سبز کرد. (کتاب النقض ص 417) ، به زور و تکلف دادن:
در غنای است جهان از کرم او که زکات
عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام.
انوری (از آنندراج).
، طرح ریختن. طرح افکندن. بنای چیزی انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

طرح کردن

طرح کردن
پیشنهاد کردن، مطرح کردن، بیان کردن، به میان کشیدن، فراهم کردن، آماده کردن، ترتیب دادن، نقشه کشیدن، برنامه ریزی کردن، دورانداختن، برانداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

جرح کردن

جرح کردن
نی گفتن نپذیرفتن رد کردن (شهادت)، یا جرح کردن شاهد. رد کردن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار

شرح کردن

شرح کردن
بازنمودن گزاردن گفتن بیان کردن توضیح دادن تفسیر کردن
شرح کردن
فرهنگ لغت هوشیار