جدول جو
جدول جو

معنی سواد اعظم

سواد اعظم
شهر بزرگ، پایتخت، شهری که مرکز سیاسی یک کشور و محل اقامت پادشاه یا رئیس جمهوری و هیئت دولت باشد، دارالسلطنه، عاصمه، تختگاه، دارالملک، دارالخلافه
تصویری از سواد اعظم
تصویر سواد اعظم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سواد اعظم

سواد اعظم

سواد اعظم
هر شهر بزرگ عموماً و مکۀ معظمه خصوصاً. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). شهر بزرگ. (غیاث). آنجا که مردمان یک قوم بیشتر و زیادتر از دیگر جایها مسکن گزیده اند. کرسی. عاصمه. پای تخت. علیکم بالسواد الاعظم:
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد
جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 11).
دخلش مزاج خزران خیلش غزاه ایران
جمعش سواد اعظم رسمش جهاد اکبر.
خاقانی.
، (اصطلاح سالکان) مرتبۀ جامعه را گویند که احوال موجودات از او بطریق اجمال معلوم توان کرد. (آنندراج) :
در سواد اعظم فقر است اشک
نقطۀ کلی با کراهست و بند.
عطار.
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا