سایه انداز. سایه دهنده. سایه گستر: پراکنده گشت آن بزرگ انجمن همه شاد از آن سرو سایه فکن. فردوسی. توانم مگر پایگه ساختن بر شاخ آن سرو سایه فکن. فردوسی. سایۀ خویش هم نهان خواهم چون شود سرو دوست سایه فکن. خاقانی. کم مباش از درخت سایه فکن هر که سنگت زند ثمر بخشش. ابن یمین. رجوع به سایه افکندن و سایه فکندن شود
سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، برای مِثال پدر مرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱ - ۸۰)، گرچه دیوار افکند سایه دراز / بازگردد سوی او آن سایه باز (مولوی - ۴۳)