جدول جو
جدول جو

معنی سایه افکن

سایه افکن
آنکه یا آنچه بر کسی یا بر چیزی سایه بیفکند، سایه اف کننده، سایه اندازنده، سایه انداز، سایه گستر
تصویری از سایه افکن
تصویر سایه افکن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سایه افکن

سایه فکن

سایه فکن
آنچه سایه بیندازد، سایه ف کننده، سایه انداز، سایه دهنده، سایه گستر مثلاً درخت سایه فکن
سایه فکن
فرهنگ فارسی عمید

سایه فکن

سایه فکن
سایه انداز. سایه دهنده. سایه گستر:
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه شاد از آن سرو سایه فکن.
فردوسی.
توانم مگر پایگه ساختن
بر شاخ آن سرو سایه فکن.
فردوسی.
سایۀ خویش هم نهان خواهم
چون شود سرو دوست سایه فکن.
خاقانی.
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش.
ابن یمین.
رجوع به سایه افکندن و سایه فکندن شود
لغت نامه دهخدا

سایه افکندن

سایه افکندن
سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، برای مِثال پدر مرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱ - ۸۰)، گرچه دیوار افکند سایه دراز / بازگردد سوی او آن سایه باز (مولوی - ۴۳)
سایه افکندن
فرهنگ فارسی عمید