جدول جو
جدول جو

معنی زبان حال

زبان حال
کنایه از وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند، زبان دل برای مثال چشمم به زبان حال گوید / نی آنکه به اختیار گویم (سعدی۲ - ۵۳۶)
تصویری از زبان حال
تصویر زبان حال
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زبان حال

زبان حال

زبان حال
ناسرایش یعنی آنچه را که بیان میکند وضع شخص و یا حالت شخص و یا شئونات شخص را. (ناظم الاطباء). آنچه را که منسوب الیه نگفته و شاعر و یا نویسنده از حال او چنان بیند که اگر گفتی چنین گفتی:
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر کوزۀ گل همی لگد زد بسیار
وآن گل بزبان حال با او میگفت
من همچو تو بوده ام مرا نیکودار.
عمرخیام.
و به زبان حال با روزگار گفته... (سندبادنامه ص 17).
چشمم بزبان حال گوید
بی آنکه به اختیار گویم.
سعدی.
رجوع به زبان حالت و لسان الحال شود
لغت نامه دهخدا

زبان حالت

زبان حالت
زَبان حال، کنایه از وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند
زبان حالت
فرهنگ فارسی عمید

زبان حالت

زبان حالت
زبان حال:
خاقانی را زبان حالت
از نا بُده ترجمان ببینم.
خاقانی.
رجوع به زبان حال و لسان الحال شود
لغت نامه دهخدا

زبانحال

زبانحال
وضع شخص و یا حالت شخص و یا شئونات شخص را بیان کردن
زبانحال
فرهنگ لغت هوشیار

زبان باز

زبان باز
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد، چاپلوس، متملق، چرب سخن
فرهنگ لغت هوشیار