درست انگاشتن، راست حساب کردن. راست داشتن. راست پنداشتن، حقیقت و صدق بکار داشتن: خاطر شاه را چو آینه دان همه نقشی در او معاینه دان آنکه تا بود نقش راست شمرد نقش کژ پیش او نشاید برد. اوحدی
راست کردن. درست کردن. درست آوردن. بسر و سامان رساندن. بصلاح رسانیدن. مقابل ناراست آوردن: گفت یک معالجت دیگر مانده است به اقبال امیرالمؤمنین بکنم اگرچه مخاطره است اما باشد که باری تعالی راست آرد. (چهارمقاله). خدا کار ترا راست آرد، سر و سامان دهد، بر مراد دارد، متناسب آوردن. جور آوردن. زیبای قد ساختن: شاعر آن درزی است دانا کو باندام کریم راست آرد کسوت مدحت بمقراض کلام. سوزنی. تمشیت، راست آوردن کارها
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)