جدول جو
جدول جو

معنی در ربودن

در ربودن
دربردن، چیزی را با تردستی و چابکی از جایی برداشتن و دربردن، ربودن
تصویری از در ربودن
تصویر در ربودن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با در ربودن

دل ربودن

دل ربودن
ربودن دل. فریفته کردن. شیفته کردن. عاشق ساختن:
چو نوبت داشت در خدمت نمودن
برون زد نوبتی در دل ربودن.
نظامی.
وفاو عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی.
سعدی.
ای دل ربوده از بر من حکم از آن تست
گر نیز گوئیم به مثل ترک جان بگوی.
سعدی.
نه این نقش دل می رباید ز دست
دل آن می رباید که این نقش بست.
سعدی.
ربوده ست خاطرفریبی دلش
فرورفته پای نظر در گلش.
سعدی.
دلم ربودی و جان می دهم به طیبت نفس
که هست راحت درویش در سبکباری.
سعدی.
سواران حلقه بربودند و آن شوخ
هنوز از حلقه ها دل می رباید.
سعدی.
ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز
کایشان به دل ربودن مردم معینند.
سعدی.
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود.
سعدی
لغت نامه دهخدا

درربودن

درربودن
ربودن. گرفتن. اخذ کردن. بزور گرفتن و به تردستی گرفتن. (ناظم الاطباء). بسرعت گرفتن. بشتاب جدا کردن. بزور بردن. تخطف. (تاج المصادر بیهقی). خَطف. بلند کردن (در تداول عامه) : درحال بادی از هوا برآمد و آن مال از او درربود. (قصص الانبیاء ص 176). اگر دریا در موج آید و بچگان را دررباید آنرا چه حیلت توان کرد. (کلیله و دمنه). زاغ... پیرایه درربود. (کلیله و دمنه). چنان تقریر کردند که شاهزاده را شیری در ربود. (سندبادنامه ص 253).
آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان، گرگ خر را درربود.
مولوی.
گوش هش دارید این اوقات را
درربائید این چنین نفحات را.
مولوی.
که نیم کوهم ز صبر و حلم و داد
کوه را کی دررباید تندباد.
مولوی.
قضا روزگاری ز من درربود
که هر روز از وی شب قدر بود.
سعدی.
چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز
ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم.
سعدی.
صیادی ضعیف را ماهیی قوی بدام اندر افتاد... ماهی براو غالب آمد دام از دستش در ربود و برفت. (گلستان سعدی).
افتاده که سیل در ربودش
ز افسوس نظارگی چه سودش.
امیرخسرو.
- درربودن خواب کسی را، غلبه کردن خواب بر کسی. به خواب فرورفتن. در خواب شدن:
در میان گریه خوابش درربود
دید در خواب آنکه پیری رو نمود.
مولوی.
، نجات دادن. رهانیدن:
که از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.
سعدی.
، جلب کردن. مجذوب کردن: حمدونه را طمع ملک و پادشاهی درربود. (سندبادنامه ص 47).
- هوس کسی کسی را درربودن، وی را مفتون خود ساختن: و به اتفاق زن دلالی و جمالی داشت، جوان را هوس او در ربود. (سندبادنامه ص 276).
، از بین بردن. محو کردن:
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم درربود.
مولوی.
، بکارت گرفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ربودن شود
لغت نامه دهخدا

تک ربودن

تک ربودن
پیشی گرفتن در تاخت:
ز گوران تک ربودم در دویدن
گرو بردم ز مرغان در پریدن.
نظامی.
و رجوع به تک شود
لغت نامه دهخدا

در بوردن

در بوردن
فهمیدن، درک کردن، دزدیدن، قاپیدن، نجات دادن کسی از مهلکه.، هدر رفتن، چرخانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

سر بودن

سر بودن
شهیر بودن. برتر بودن:
تو چیزی مدان کز خرد برتر است
خرد بر همه نیکوئی ها سر است.
فردوسی.
ز گودرزیان مهتر و بهتر است
به ایران سپه بر دو بهره سر است.
فردوسی.
مرا پشت بودی گر ایدر بدی
به قنوج بر لشکرم سر بدی.
فردوسی.
بدی کو بدان جهان را سر است
به پیری رسیده کنون بدتر است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا