جدول جو
جدول جو

معنی پیکرشناس

پیکرشناس
آنکه نقش، صورت و تصویر مجسمه را خوب بشناسد، شناسندۀ پیکر
تصویری از پیکرشناس
تصویر پیکرشناس
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیکرشناس

پیکرشناس

پیکرشناس
عارف و شناسندۀ پیکر:
چو در چشم پیکرشناس آمدی
اگر زر نبودی هراس آمدی.
نظامی.
عروس مرا پیش پیکرشناس
همین تازه رویی بس است از قیاس.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیکر شناس

پیکر شناس
آنکه پیکر شناسد شناسنده نقش و نگار و مجسمه: عروس مرا پیش پیکر شناس همین تازه رویی بس است از قیاس. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

لشکرشناس

لشکرشناس
آنکه افراد لشکر را بشناسد و تعداد آن ها را بداند، برای مِثال سپاهی نه چندان که لشکرشناس / به اندازۀ آن رساند قیاس (نظامی۵ - ۹۶۳)
لشکرشناس
فرهنگ فارسی عمید

لشکرشناس

لشکرشناس
عارض یا نقیب که شمار فوج مردم میکند بتخمین و قیاس و گوید که این فوج چندین هزار سوار است. (آنندراج) :
سپاهی نه چندان که لشکرشناس
به اندازۀ آن رساند قیاس.
نظامی.
که آن را شمردن توان در قیاس
کسانی که هستند لشکرشناس.
نظامی.
بدانست سالار لشکرشناس
که در رومی از زنگی آمد هراس.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پی شناس

پی شناس
آنکه اثر پای را شناسد کسی که رد پای را تواند یافت قائف
پی شناس
فرهنگ لغت هوشیار

پی شناس

پی شناس
که اثر پای شناسد. ایزشناس. قائف. (منتهی الارب). که ردّ پای تواند یافت. که ایز تواند بردارد
لغت نامه دهخدا