جدول جو
جدول جو

معنی پیشی دادن

پیشی دادن
حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن
تصویری از پیشی دادن
تصویر پیشی دادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیشی دادن

پیشی دادن

پیشی دادن
دادن قبل از موعد مقرر. دادن قبل از وقت معهود. مساعده دادن، مزیت دادن حریف ضعیف را بالخصوص در بازی نرد و شطرنج و جز آن:
چنانکه نراد آسمان را سه ضربه پیشی دادی.... (سندبادنامه ص 304).
نراد آسمان را پیشی دهی سه ضربه
زین روی از تو ماندم منصوبۀ هزاران.
(از سندبادنامه ص 304).
سمندش در شتاب آهنگ بیشی
فلک را هفت میدان داده پیشی.
نظامی.
برده به دو رخ ز ماه بیشی
گل را دو پیاله داده پیشی.
نظامی.
گاه از جولان بدارد خیره نکبا را بجای
گاه صرصر را بتک پیشی دهد یکساله راه.
محمد بن نصیر (در صفت اسب)
لغت نامه دهخدا

پیشکی دادن

پیشکی دادن
دادن قبل از زمان معهود پیش از فرا رسیدن موعد مقرر دادن
پیشکی دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشکی دادن

پیشکی دادن
دادن قبل از زمان معهود. جلو دادن. پیش از فرارسیدن موعد مقرر دادن
لغت نامه دهخدا

پیش دادن

پیش دادن
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار

پیش دادن

پیش دادن
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
پیش دادن
فرهنگ فارسی معین

پیش دادن

پیش دادن
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
لغت نامه دهخدا

پیشی کردن

پیشی کردن
سبقت گرفتن پیش افتادن پیشی گرفتن: هر آن کس که در کار پیشی کند بکوشد که آهنگ بیشی کند. (شا. بخ 2375: 8)
فرهنگ لغت هوشیار

پیام دادن

پیام دادن
پیغام فرستادنپیغام کردن پیام فرستادن، تبلیغ رسالت کردن ادا رسالت نمودن پیغام گزاردن: بر قیصر آمد پیامش داد بپیچید بیمایه قیصر ز داد. (شا. بخ 2335: 8)
فرهنگ لغت هوشیار