پافشردن. استقامت. ثابت قدم بودن. برجای خود استوار ماندن: روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که یک ساعتی پای افشارید تا نماز پیشین راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت. (تاریخ بیهقی). اکنون تو پای افشار بدین حدیث که گفتی تا بروی. (تاریخ بیهقی)
ثبات کردن. پای افشردن. پافشاری کردن. سخت ایستادن. استواری و ثبات قدم ورزیدن. ایستادگی کردن در سودا. (برهان). ایستادگی کردن در کاری: لشکر دیلم در آن حادثه پای بیفشردند. (ترجمه تاریخ یمینی). شاهی که ترا نعمت صد ساله بریزد گر بر در اونیم زمان پای فشاری. فرخی. وگر بپرسی ازین مشکلات مر ما را بپیش حملۀ تو پای سخت بفشاریم. ناصرخسرو. در دوستی رسول و آلش بر محنت پای می فشارم. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 276). و رجوع به پای و پا فشردن شود