جدول جو
جدول جو

معنی پای فشردن

پای فشردن
پا فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
تصویری از پای فشردن
تصویر پای فشردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پای فشردن

پای فشردن

پای فشردن
پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: (پافشردی بردی) (حکمت)
فرهنگ لغت هوشیار

پای فشاردن

پای فشاردن
پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: (پافشردی بردی) (حکمت)
فرهنگ لغت هوشیار

پای افشردن

پای افشردن
پافشردن. استقامت. ثابت قدم بودن. برجای خود استوار ماندن: روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که یک ساعتی پای افشارید تا نماز پیشین راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت. (تاریخ بیهقی). اکنون تو پای افشار بدین حدیث که گفتی تا بروی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پای فشاردن

پای فشاردن
ثبات کردن. پای افشردن. پافشاری کردن. سخت ایستادن. استواری و ثبات قدم ورزیدن. ایستادگی کردن در سودا. (برهان). ایستادگی کردن در کاری: لشکر دیلم در آن حادثه پای بیفشردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
شاهی که ترا نعمت صد ساله بریزد
گر بر در اونیم زمان پای فشاری.
فرخی.
وگر بپرسی ازین مشکلات مر ما را
بپیش حملۀ تو پای سخت بفشاریم.
ناصرخسرو.
در دوستی رسول و آلش
بر محنت پای می فشارم.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 276).
و رجوع به پای و پا فشردن شود
لغت نامه دهخدا

پی فشردن

پی فشردن
پافشاری کردن، پایداری کردن، پِی فِشُردَن، برای مِثال نشاید در آن داوری پی فشرد / که دعوی نشاید در او پیش برد (نظامی۶ - ۱۰۹۸)
پی فشردن
فرهنگ فارسی عمید