جدول جو
جدول جو

معنی اشعار کردن

اشعار کردن
خبر دادن، باخبر کردن، آگاه کردن، آگاهی داشتن، اشعار داشتن
تصویری از اشعار کردن
تصویر اشعار کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اشعار کردن

اشعار کردن

اشعار کردن
آگاه کردن. باخبر کردن. خبر دادن. اشعار داشتن. و رجوع به اشعار داشتن شود، مرد اشعل، که حلقۀ چشم او بسرخی زند. مؤنث: شَعْلاء. ج، شُعْل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اشهار کردن

اشهار کردن
شهرت دادن. منتشر ساختن. مشهور کردن. معروف کردن
لغت نامه دهخدا

احضار کردن

احضار کردن
فرا خواندن، حاضر کردن بحضور آوردن، امر بحاضر شدن دادن
احضار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

ادرار کردن

ادرار کردن
میزیدن بیرون ریختن بول خارج ساختن بول و گمیز از مثانه شاشیدن
ادرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

اخطار کردن

اخطار کردن
اعم کردن آگهی کردن ابغ کردن مطلبی را یاد آوری کردن
اخطار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

اذعان کردن

اذعان کردن
اقرار کردن اعتراف کردن خستو شدن معترف گردیدن گردن نهادن امری را
اذعان کردن
فرهنگ لغت هوشیار