جدول جو
جدول جو

معنی شاخ زدن

شاخ زدن
شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت
شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر
تصویری از شاخ زدن
تصویر شاخ زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شاخ زدن

شاخ زدن

شاخ زدن
انشعاب. (تاج المصادر بیهقی). تفرع. (مصادر زوزنی). شاخه زدن. رُستن و دمیدن شاخ:
این جهان را بنظم شاخ زند
هر چه در باغ طبع من کارد.
مسعودسعد.
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر رابیخ کنون میکند.
خاقانی.
، نطح. (دهار). راندن و دفع کردن (حیوان) با شاخ خود. (ناظم الاطباء). کله زدن گوسفند و گاو و غیره، کله زدن جنین در شکم مادر: بعد از آن تن فرزند (در شکم مادر) شاخ زدن گیرد و اندامها پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، نفیر زدن، لطمه زدن و اذیت کردن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
راحتی شاخت می زند
لغت نامه دهخدا

شاش زدن

شاش زدن
نم زدن به چیزی
شاشیدن، میختَن، گُمیختَن، اِدرار کَردَن، میزیدَن، شاشِدَن، گُمیزیدَن، چامیدَن، گُمیز کَردَن، شاریدَن برای مِثال نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی - ۵۴۲)
شاش زدن
فرهنگ فارسی عمید

شاخه زدن

شاخه زدن
روییدن شاخه از تنه درخت، پیراستن. بریدن و قطع کردن شاخه
لغت نامه دهخدا

شاش زدن

شاش زدن
شاشیدن. خاصه شاشیدن موش و گربه به چیزی، شاشه زدن. ترشح و لعاب زدن:
نشست و سخن را همی خاش زد
زآب دهن کوه را شاش زد.
(رودکی).
رجوع به فرهنگ سروری، ذیل ’خس و خاش’ و احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 1097 و شاشه زدن شود
لغت نامه دهخدا