جدول جو
جدول جو

معنی خاک آلود

خاک آلود
کسی یا چیزی که گرد و غبار بر آن نشسته باشد، اغشته به خاک
تصویری از خاک آلود
تصویر خاک آلود
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خاک آلود

خاک آلود

خاک آلود
کنایه از خاک پوش، (آنندراج)، مُعَفَّر، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد)، مُغَبَّر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد)، اغبر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس
از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327)،
خود ندانست کآن چه واقعه بود
سوبسو می دوید خاک آلود،
نظامی،
درویش صالح شاهد خاک آلود،
سعدی (گلستان)،
آتش چشم تو برد آب من خاک آلود،
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا

خاک آلوده

خاک آلوده
آغشته شدۀ بخاک. خاک نشسته. خاک گرفته. غبارآلود. مُرَیَّغ. (منتهی الارب) : واز سر تا پای خاک آلوده. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا

خاک آلودن

خاک آلودن
آغشتن بخاک، در خاک خفتن:
گر ز خاک آلودنت آسوده میگردند خلق
تن بخاک تیره ده آسایش دلها طلب.
صائب تبریزی
لغت نامه دهخدا

اخم آلود

اخم آلود
چهره ای که اخم و چین و آژنگ بر آنست آلوده به اخم و در هم کشیدگی
اخم آلود
فرهنگ لغت هوشیار