جدول جو
جدول جو

معنی حال کردن

حال کردن
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حال کردن

حال کردن

حال کردن
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی:
دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد
خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد.
شانی تکلو.
مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد
گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد.
آصفی
لغت نامه دهخدا

سال کردن

سال کردن
سال کردن درخت. یک سال بار کم و یک سال بار بسیار آوردن
سال کردن
فرهنگ لغت هوشیار

چال کردن

چال کردن
گود کردن عمیق کردن، چیزی را زیر خاک کردن دفن کردن
چال کردن
فرهنگ لغت هوشیار

حاصل کردن

حاصل کردن
الفنجیدن فرا آوردن توزیدن ویندیدن جمع کردن فراهم آوردن تحصیل کردن، نتیجه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار