کنایه از قصد و آهنگ کاری کردن، سخت تصمیم گرفتن، باطن را ظاهر ساختن، تغییر روش دادن، برای مثال پوستین را باژگونه گر کند / کوه را از بیخ و از بن برکند (مولوی۱ - ۱۷۱)
سخت تصمیم گرفتن. عظیم مصمم شدن. پوستین باشگونه کردن: بانگ برزد عزت حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی پوستین را باژگونه گر کنم کوه را از بیخ و از بن برکنم. مولوی. و رجوع به پوستین باشگونه کردن شود. ، باطن را ظاهر کردن: چون کند جان باژگونه پوستین چند واویلا برآید ز اهل دین. مولوی
سخت مصمم شدن. رجوع به پوستین باژگونه کردن شود، تغییر روش و رفتار و معامله دادن: باشگونه کرده عالم پوستین رادمردان بندگان را گشته رام. ناصرخسرو. رئیس امین را چو بینی بگوی که گرد فضولی بسی می تنی مکن، پوستین باشگونه مکن که در پوستین خودم افکنی. انوری