بنابراین مثلاً او بیمار شد پس به مدرسه نرفت آنگاه، آنگه، بعد از آن مثلاً بچه ها بلند شدند پس استاد آمد عقب، پشت سر، برای مثال تن من جمله پس دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهری - ۲۷) پشت، عقب مانده، دیر پس افتادن: غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن پس افکندن: پس انداختن، به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن پس انداختن: به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن پس پشت: پشت سر، عقب سر، دنبال پس دادن: رد کردن چیزی که از کسی گرفته شده، بازگردانیدن، ادا کردن، آب بیرون دادن کوزه یا ظرف دیگر، تراوش کردن پس رفتن: به عقب بازگشتن، عقب رفتن پس زانو نشستن: کنایه از در گوشه ای نشستن و زانوها را در بغل گرفتن، برای مثال پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش پس زدن: عقب زدن، دور کردن چیزی از روی چیز دیگر پس ستاندن: پس گرفتن، گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن، چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن پس ستدن: پس ستادن، پس گرفتن، گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن، چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن پس سر: پشت سر، عقب سر، قفا پس فتادن: پس افتادن، غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن پس فرستادن: بازگردانیدن، عودت دادن، رد کردن چیزی که کسی فرستاده، بازگرداندن چیزی که از کسی گرفته شده پس کردن: کنار زدن، یک سو کردن کسی یا چیزی از جایی پس کشیدن: پس رفتن، به عقب بازگشتن، عقب رفتن پس گرفتن: گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن، چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن پس ماندن: عقب ماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن پس نشاندن: به عقب راندن، کسی را پس زدن و دور کردن، سپاهیان دشمن را شکست دادن و دور کردن پس نشانیدن: پس نشاندن، به عقب راندن، کسی را پس زدن و دور کردن، سپاهیان دشمن را شکست دادن و دور کردن پس نشستن: خود را پس کشیدن، در جنگ شکست خوردن و عقب نشینی کردن