جدول جو
جدول جو

معنی پرآب

پرآب
دارای آب بسیار، میوۀ آبدار، میوه رسیده، کنایه از شیوا، نغز، کنایه از شاداب، گریان، اشک ریز، درخشان، پرباران
تصویری از پرآب
تصویر پرآب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پرآب

پرآب

پرآب
در سیب و امرود و لیمو و نارنج و غیره، شاداب. طری. آبدار. دارای شیرۀ نباتی بسیار: دانه (انگور) از خوشه ریختن آغاز کرده و پرآب است دلیل میکند که فائدۀ این در آب این است. (نوروزنامه).
، دارای آب بسیار. که آب بسیار دارد: چاه پرآب، که مملو است از آب: حوض پر آب. تمریح، پرآب کردن مشک تا بخیه محکم شود. (تاج المصادر بیهقی). تحبﱡب، پرآب شدن شکم، بارنده چنانکه ابر:
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب.
فردوسی.
، مملو از اشک چنانکه دیده:
همه دل پر از خون و دیده پرآب
گریزان ز گردان افراسیاب.
فردوسی.
همه شوربختند و برگشته سر
همه دیده پرآب و پرخون جگر.
فردوسی.
- پرآب آمدن سخن، سخن عذب گفتن:
سوزنی را که دوستدار تو است
سخن مدح تو پرآب آید.
سوزنی.
- دیده، مژگان پرآب کردن، گریستن. گریان شدن. دیدۀ مملو از اشک:
بیامد بدرگاه افراسیاب
جهانی بدو دیده کرده پرآب.
فردوسی.
ز بهر سیاوش دو دیده پرآب
همی کرد نفرین بر افراسیاب.
فردوسی.
همی گفت و مژگان پر از آب کرد
همی برکشید از جگر باد سرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

سرآب

سرآب
سرچشمه، جایی که آب از رودخانه بجوی آید، خلاصه و بهتر هر چیز
سرآب
فرهنگ لغت هوشیار

سرآب

سرآب
باغ و زمینی که نزدیک آب و سرچشمه یا ابتدای نهر و رودخانه باشد
سرآب
فرهنگ فارسی عمید

ارآب

ارآب
جَمعِ واژۀ اِرب، بمعنی زیرکی و مکر و زشتی و شر و بدی و عقل و دین و شرم زن و حاجت و عضو: السجود علی سبعه ارآب، یعنی سجده بر هفت عضو است: پیشانی و دو دست و دو قدم و دو زانو، یعنی مساجد سبعه
لغت نامه دهخدا