جدول جو
جدول جو

معنی از دست

از دست
از طرف، از جانب، از عهده، از عهدۀ مثلاً از دست او کاری بر نمی آید، این کار از دست او بر نمی آید
تصویری از از دست
تصویر از دست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با از دست

از دست

از دست
زیر دست فرو دست مطیع محکوم، سنخ هم سنخ، از طرف از جانب از قبیل، از عهدهء: این کار از دست... بر نمیاید) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار

ازدست

ازدست
زیردست. مطیع. محکوم. (برهان) (جهانگیری). فرودست. (آنندراج) :
من که از دست اینم و آنم
من کنون دست راست سلطانم.
سنائی.
، سر برداشته بردن گرگ بزغاله را. (منتهی الارب). زَم ّ: اِزْدَم َّ الذئب ُ السَخْلَهَ، اخذها زامّاً رأسَه، ای رافعاً ایاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا