جدول جو
جدول جو

معنی من لدن

من لدن
از نزد، از جانب، کنایه از از جانب خدا، دارای جنبۀ الوهی
تصویری از من لدن
تصویر من لدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با من لدن

من لدن

من لدن
از نزد. از جانب و در شواهد زیر مقصود خداست، مخفف من لدن حکیم علیم، یا من لدن حکیم خبیر، چنانکه در سورۀ نمل آیۀ 6 و سورۀ هود آیۀ 1 آمده است:
پس دهان دل ببند و مهر کن
پر کنش از باد کبر من لدن.
مولوی.
کسب کن سعیی نما و جهد کن
تا بدانی سر علم من لدن.
مولوی.
باز آمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف علم من لدن.
مولوی
لغت نامه دهخدا

تن زدن

تن زدن
کنایه از خودداری کردن، شانه خالی کردن، زیر بار نرفتن، به روی خود نیاوردن
صبر و شکیب و خاموشی گزیدن، برای مِثال چو گردن کشد خصم گردن زنم / چو در دشمنی تن زند تن زنم (نظامی۵ - ۸۶۸)، بر دل و دستت همه خاری بزن / تن مزن و دست به کاری بزن (نظامی۱ - ۵۱)، تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوش / جز به هنگامۀ طفلانه نگیرد آرام (صائب - ۱۰۸۰)
تن زدن
فرهنگ فارسی عمید

مچ زدن

مچ زدن
در وقت وزن کردن با مچ یک طرف ترازو را بنفع خود سنگین کردن
مچ زدن
فرهنگ لغت هوشیار

منگیدن

منگیدن
آهسته و زیر لب سخن گفتن لندیدن: (این بمنگیدند در زیر زبان آن اسیران با هم اندر بحث آن. {} تا موکل نشنود بر ما جهد خود سخن در گوش آن سلطان برد) (مثنوی. نیک. 259: 3)
منگیدن
فرهنگ لغت هوشیار