جدول جو
جدول جو

معنی قیصوم

قیصوم
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، برتاشک، بوماران، فاخور، ژابیژ، علف هزاربرگ
تصویری از قیصوم
تصویر قیصوم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قیصوم

قیصوم

قیصوم
مشک چوپان از گیاهان بوماران بومادران مشک چوپان. یا قیصوم انثی. یکی از گونه های قیصوم است که به نام مشک چوپان صغیر نیز نامیده می شود یا قیصوم ذکر. مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار

قیصوم

قیصوم
نوعی از برنجاسب است که بوی مادران باشد. (برهان). برنجاسف است و آن از اسپرمهاست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). شاه بابک. شاه بانگ. جمسفرم بری. برترف. شجرۀ ابراهیم. شجرۀ مریم. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است و آن بر دو قسم است: نر و ماده. اطراف آن گیاه سودمند است و دارای شکوفه ای است طلائی و سخت تلخ و برگهایی چون سداب و میوه ای چون دانۀ آس و بسیار خوشبو که در معالجات به کار رود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: فلان یمضع الشیح و القیصوم، درباره کسی که خالص در بدویت باشد. (از اقرب الموارد از اساس اللغه). مشک چوپان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا

قیصومه

قیصومه
واحد قیصوم و آن گیاهی است خوشبو که در صحرا روید. (از معجم البلدان). رجوع به قیصوم شود
لغت نامه دهخدا

قیصومه

قیصومه
منزلی است در راه بصره - مکه - مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

قیصور

قیصور
نام جزیره ای است در هند. در نزهه القلوب به نقل از مسالک الممالک آمده که در جزیره قیصور به هند جایی است و در آنجا ماهیانند و چون ایشان را از آنجا بیرون آرند سنگ خارا شوند و در ایشان حیوانیت نماند. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 296). بر وزن طیفور، نام شهری در جانب شرقی بحر محیط و نزدیک به دریاست و کافور خوب از آنجا آورندو بعضی گویند نام کوهی است در دریای هند. (برهان) (آنندراج). دزی در ج 2 ص 432 گوید: قیصوری عنوان نوعی از کافور. داود ضریر انطاکی در مادۀ کافور پس از ذکرکلمه مزبور گوید: نیز فنصوری (بفاء و نون) آمده. قیصوری منسوب به موضعی از بلاد هند از ناحیۀ سرندیب است. (از حاشیۀ برهان چ معین از فولرس) :
یکی گفت قیصور به زین دمار
که کافور و صندل دهد بی شمار.
نظامی.
به قیصور میگردد این راه باز
وز آنجا به چین هست راهی دراز.
نظامی.
قیصور مصحف فنتصور و از آنجاست کافور قیصری. (اخبار الصین و الهند ص 4، 73)
لغت نامه دهخدا

عیصوم

عیصوم
اکول وبسیارخورنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و یاء آن حرف زائد است. (از اقرب الموارد). عَصوم. عَیضوم. رجوع به عصوم و عیضوم شود، زن بسیارخورنده و بسیارخواب، که چون از خواب برخیزد خشمگین باشد. (از اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا