کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) ، در افواه شنیده شده که صحرای شهر دربند به طاس زر موسوم است و مراد از عقرب (در شعر زیر) مردم شرور آنجا میباشند که در زمین زرخیزی مقام دارند. (شرح دیوان خاقانی) : گویند پر ز عقرب طاس زر است حاشا کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشتر. خاقانی
باز زرین پر، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (آنندراج) : خیز که باز باز زر بر سر چتر نیلگون گشت پدید باز مرغ از غم دل فغان گرفت. (از آنندراج). صفت آفتاب. (مجموعۀ مترادفات). و رجوع به باز زرین پر شود، و از اهل زبان بتحقیق پیوسته که بازار زدن بمعنی بازار آراستن است. بازار کردن. (آنندراج) : میگویند در قشون و لشکر بازار زده اند... (آنندراج). جنس دل بر کف صلایی بر خریداری زدیم مشتری خواهان کالا نغزبازاری زدیم. حکیم شفایی (از آنندراج). بازار زد آنکس که گشاده ست دکانی سرمایۀ سود دو جهان است زیانی. ظهوری (از آنندراج)
پاره ای زر. شاخه های زر که در خزائن سلاطین نگهدارند. (آنندراج) : ز برگهای خزان بر نهال شاخ زری است چه کیمیا است که طالع بباغبان داده است. سلیم (از آنندراج)
معروف است که طشت طلا و لگن طلا باشد. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از آفتاب عالمتاب هم هست. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، جام طلا را نیز گویند. (برهان) (آنندراج)
نام پدر رستم است که ولایت نیمروز و زاولستان داشت و او را دستان و دستان زند و زر نیز خوانند. (شرفنامۀ منیری). پدر رستم گویند به اعتبار سرخی چهره چه رنگ او سرخ و موی او سفید بود. (برهان قاطع). و او را زال زر نیز گفته اند بواسطۀ سپیدی موی بسیم شبیه بود... و گاهی بر سیم بطریق مجاز زر اطلاق کنند. (آنندراج). مؤلف تاریخ سیستان آرد: زرنگ بدان گفتندی (سیستان) را که بیشتر آبادانی و رودها و کشت زارها زال زر ساخت چنانکه زالق العتیق گویند اندر پیش زره و زالق الحدیث که معرب کرده اند، آن زال کهن است و زال نو و او را مردمان سیستان زرورنگ خواندندی زیرا که موی او راست به زر کشیده مانستی: همی پور را زال زر خواند سام چو دستان ورا کرد سیمرغ نام. فردوسی. زال زر اندر ازل زلزال ابروی تو دید در ازل شد خنگ ساز از هول آن زلزال زال. قطران. رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد چون دوتا شد عاجزآید از گسستن زال زر. سنائی. ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب خوش خضاب از پی ابروی زر آمیخته اند. خاقانی. چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست. خاقانی. کیخسرو است زال و همام است زال زر مهلان او تهمتن توران ستان ماست. خاقانی. ، بمعنی پیر فرتوت. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)