جدول جو
جدول جو

معنی سا

سا
ساو، باج، خراج، آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند
شبیه، نظیر، پسوند متصل به واژه به معنای مانند مثلاً ذره سا، درسا
تصویری از سا
تصویر سا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سا

سا

سا
سای و ساینده، این کلمه بصورت مزید مؤخر
با کلمات دیگر ترکیب شود و بمعانی زیر آید:
1- ساینده، لمس کننده، مماس شونده: آسمان سا، اوج سا، بندسا، پهلوسا، جبهه سا، جبین سا، سرمه سا، سمن سا، فلک سا، گردون سا:
در آن سنگ بسته در اوج سای
عمارتگری کرد بسیار جای،
نظامی،
جلوه گاه طایر اقبال باشد هرکجا
سایه اندازد همای چتر گردون سای تو،
حافظ،
2- ساینده، آسیاب کننده، آردکننده، نرم کننده، له کننده، با فشارخردکننده: ادویه سا، بوی سا، پیل سا، جگرسا، داروسا، دندان سا، زره سا، زردچوبه سا، سرمه سا، سنگ سا، (آهن سنگ سا، آنندراج)، عبیرسا، عنبرسا، غالیه سا، لخلخه سا، مشک سا:
این بوی سای این فلکی هاون
می سایدم بدستۀ آزارش،
ناصرخسرو (دیوان ص 208)،
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف
از پی مغزخاکیان لخلخه های عنبری،
خاقانی (دیوان ص 426)،
هست شتر گربه ها در سخن من ولی
گربۀ او شیرگیر، اشتر او پیل سا،
سیف اسفرنگ،
3- ساینده، فرساینده، کهنه کننده، سوهان کننده: بندسا، سنگ سا، پولادسا:
رواروزنان تیر پولادسای
در اندام شیران پولادخای،
نظامی،
4- افسون کننده: پریسا:
گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینۀ لبلاب (کذا)،
لبیبی،
،
امر) امر بسائیدن و سودن باشد یعنی بسای، (برهان) (جهانگیری) :
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای دهر تنم تنگ تر بسای،
مسعودسعد (دیوان ص 504)،
،
سائیدن و سودن را نیز گویند، (برهان)، رجوع به سای شود
لغت نامه دهخدا

سا

سا
ادات تشبیه است در آخر کلمات، مخفف آسا: شبه، نظیر، مانند، مثل، چون، گون، گونه، آسا، وار، شبیه، شکل، صفت، (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) :
در بدی و گدی توئی منحوس
ساستا سا وساسیا آسا،
فرالاوی،
باری ز سنگ، چشمۀ آب آورد برون
باری ز آب چشمه کند سنگ ذره سا،
سعدی،
آب آذرسا، آب آتش مانند، و نیز رجوع به آسا شود
لغت نامه دهخدا

سا

سا
مخفف ساو، باج و خراجی را گویند که پادشاهان از یکدیگر بستانند، (برهان) (اوبهی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف لغت نامه) :
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی،
عسجدی (از اسدی حاشیۀ نسخۀ خطی نخجوانی)،
پادشا گشت آرزو بر تو زبی باکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ و سا،
ناصرخسرو (دیوان ص 23)،
چون نباشم پارسا چون عقل او را داده ام
چون فرودستان ملک امسال باژ و پار، سا،
سنائی،
ملاذ و داور اسلام شیخ ابواسحاق
که شاه هند فرستد سوی جنابش سا،
شمس فخری،
رجوع به ساو شود
نوعی از قماش لطیف گرانبها باشد، (جهانگیری) :
تشریفهای فاخر کرده روان زهر سو
نخ ّ و نسیج و گمّی کوکوز و سای ساده،
حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری)،
به این معنی اصل آن ساو بوده است، (شعوری)
ساج، درخت است در اشتقاق عبرانی نام موسی، (حاشیۀ المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 302 س 12 از لسان)
لغت نامه دهخدا