رخ، چهره، رخسار، صورت، مقابل پشت، سطح و طرف بیرون چیزی بی پروایی، گستاخی مثلاً عجب رویی داری! حیا وجه، شکل، برای مثال چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی - ۴/۶ حاشیه) مقابل پایین، قسمت بالایی چیزی، بالا، برمبنای، بنابر، جهت، سو، طرف، مصلحت، برای مثال به مادر چنین گفت پس جنگجوی / که نابردن کودکان نیست روی (فردوسی - ۵/۳۰۸) طاقت، تاب، برای مثال روی برگشتنم از روی تو نیست / که جهانم به یکی موی تو نیست (انوری - ۷۸۹) ، از تو بریدن صنما «روی» نیست / زان که چو رویت به جهان روی نیست (انوری - ۷۸۹) مقابل آستر، رویه، امکان، برای مثال نه راه شدن نه روی بودن / معشوقه ملول و ما گرفتار (سعدی۲ - ۴۵۰) توانایی، برای مثال مرا هدیه باید اگر گفت راست / تو را رای و روی دبیری کجاست (فردوسی۱ - ۳/۱۴۶۵) چاره، برای مثال تو این راز مگشا و با کس مگوی / مرا جز نهفتن سخن نیست روی (فردوسی - ۲/۲۲۲) زیبایی، ساحل، برای مثال گر ایدون که زاین روی جیحون کشد / همی دامن خویش در خون کشد (فردوسی - ۲/۲۴۷) از این رو: ازاین جهت، به این سبب از چه رو: ازچه جهت، به چه سبب به رو درماندن: به رودربایستی گیر کردن، از شرم حضور کاری را برعهده گرفتن و یا از چیزی گذشتن مثلاً این کار را نمی خواستم بکنم، به رو درماندم و قبول کردم رو آمدن: بالا آمدن، روی چیزی ایستادن، ترقی کردن، رشد کردن، جلوه کردن، به جاه و مقام رسیدن رو آوردن: توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن روی آوردن: رو آوردن، توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن رو انداختن: خواهش کردن، التماس و الحاح رو برگرداندن: روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، اعراض کردن رو برتافتن: رو برگرداندن، روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، اعراض کردن رو بستن: بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن رو گرفتن: بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن رو پنهان کردن: روی خود را پوشاندن و به کسی نشان ندادن، خود را از نظر دیگری پنهان کردن، کنایه از پنهان کردن خود در خانه رو تافتن: رو برگردانیدن از کسی یا چیزی، رو گرداندن، کنایه از اعراض کردن، پشت کردن، کنایه از گریختن، فرار کردن رو بر تافتن: رو تافتن، رو برگردانیدن از کسی یا چیزی، رو گرداندن، کنایه از اعراض کردن، پشت کردن، کنایه از گریختن، فرار کردن رو دادن به کسی: کنایه از کسی را بیش از حد گستاخ کردن، به کسی بیش از حد محبت کردن و او را جسور و پررو کردن رو داشتن: جسارت داشتن، پررو بودن رو کردن: توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن روی کردن: رو کردن، توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن رو گرداندن: از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن رو گردانیدن: رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن رو تافتن: رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن رو نمودن: روی نشان دادن، ظاهر شدن، توجه کردن روی نمودن: رو نمودن، روی نشان دادن، ظاهر شدن، توجه کردن رو نهادن: توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی رو آوردن: رو نهادن، توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی رو در رو: رو به رو روی در روی: رو به رو، رو در رو روی دادن: به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری رو دادن: روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری رخ، چهره، رخسار، صورت، مقابلِ پشت، سطح و طرف بیرون چیزی بی پروایی، گستاخی مثلاً عجب رویی داری! حیا وجه، شکل، برای مِثال چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی - ۴/۶ حاشیه) مقابلِ پایین، قسمت بالایی چیزی، بالا، برمبنای، بنابر، جهت، سو، طرف، مصلحت، برای مِثال به مادر چنین گفت پس جنگجوی / که نابردن کودکان نیست روی (فردوسی - ۵/۳۰۸) طاقت، تاب، برای مِثال روی برگشتنم از روی تو نیست / که جهانم به یکی موی تو نیست (انوری - ۷۸۹) ، از تو بریدن صنما «روی» نیست / زان که چو رویت به جهان روی نیست (انوری - ۷۸۹) مقابلِ آستر، رویه، امکان، برای مِثال نه راه شدن نه روی بودن / معشوقه ملول و ما گرفتار (سعدی۲ - ۴۵۰) توانایی، برای مِثال مرا هدیه باید اگر گفت راست / تو را رای و روی دبیری کجاست (فردوسی۱ - ۳/۱۴۶۵) چاره، برای مِثال تو این راز مگشا و با کس مگوی / مرا جز نهفتن سَخُن نیست روی (فردوسی - ۲/۲۲۲) زیبایی، ساحل، برای مِثال گر ایدون که زاین روی جیحون کشد / همی دامن خویش در خون کشد (فردوسی - ۲/۲۴۷) از این رو: ازاین جهت، به این سبب از چه رو: ازچه جهت، به چه سبب به رو درماندن: به رودربایستی گیر کردن، از شرم حضور کاری را برعهده گرفتن و یا از چیزی گذشتن مثلاً این کار را نمی خواستم بکنم، به رو درماندم و قبول کردم رو آمدن: بالا آمدن، روی چیزی ایستادن، ترقی کردن، رشد کردن، جلوه کردن، به جاه و مقام رسیدن رو آوردن: توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن روی آوردن: رو آوردن، توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن رو انداختن: خواهش کردن، التماس و الحاح رو برگرداندن: روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، اعراض کردن رو برتافتن: رو برگرداندن، روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، اعراض کردن رو بستن: بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن رو گرفتن: بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن رو پنهان کردن: روی خود را پوشاندن و به کسی نشان ندادن، خود را از نظر دیگری پنهان کردن، کنایه از پنهان کردن خود در خانه رو تافتن: رو برگردانیدن از کسی یا چیزی، رو گرداندن، کنایه از اعراض کردن، پشت کردن، کنایه از گریختن، فرار کردن رو بر تافتن: رو تافتن، رو برگردانیدن از کسی یا چیزی، رو گرداندن، کنایه از اعراض کردن، پشت کردن، کنایه از گریختن، فرار کردن رو دادن به کسی: کنایه از کسی را بیش از حد گستاخ کردن، به کسی بیش از حد محبت کردن و او را جسور و پررو کردن رو داشتن: جسارت داشتن، پررو بودن رو کردن: توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن روی کردن: رو کردن، توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن رو گرداندن: از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن رو گردانیدن: رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن رو تافتن: رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن رو نمودن: روی نشان دادن، ظاهر شدن، توجه کردن روی نمودن: رو نمودن، روی نشان دادن، ظاهر شدن، توجه کردن رو نهادن: توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی رو آوردن: رو نهادن، توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی رو در رو: رو به رو روی در روی: رو به رو، رو در رو روی دادن: به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری رو دادن: روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری