نهان داشتن راز. مخفی کردن راز. پوشیدن سرّ: زن که در عقل با کمال بود راز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو. چون بپوشیم راز کآوردیم طبل در کوچه و علم بر بام. اوحدی
راه پوئیدن. راه سپردن. راه رفتن. (از ارمغان آصفی). راه نوردیدن. (از آنندراج). طی طریق کردن. شتافتن: راه بی حاصل مپوی و یار بی پروا مگیر تخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن. قاآنی
ژنده پوشیدن. دلق پوشیدن. جامۀ رنگ رنگ پوشیدن. رجوع به رنگ ذیل معنی خرقۀ درویشان شود: عشاق را مزاج قناعت بود لطیف تاغایتی که رنگ بپوشند و بو خورند. طالب آملی (از آنندراج)